فاطمه عزیزمفاطمه عزیزم، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
حنانه منحنانه من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

فاطمه و حنانه عزیزم

می گویندهر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)، این روزها که اب می بینی ونمی نوشی آرام بگو یا ابوالفضل ع

سلام خدای مهربان .سلام اومدم در خونتو بزنم این بنده حقیر رو قبول کن .خودت دعوتم کردی خودت قبولم کن پاکم کن .منو لایق مهمانیت کن .خدایا دوستت دارم .یا رووف...التماس دعا
29 خرداد 1394

ماجرای بستری شدنت تو بیمارستان...خدایا هیچ کودکی مریض نشه ...

به نام خدای مهربون سلام دختر شیرین زبونم .الان که این خاطره تلخ و شیرینت رو مینویسم . تو فاطمه گلم هر دو خوابین امروز سال 1394/327ساعت یک و ربع از بیمارستان به خونه برگشتیم چراااااا؟ چون مریض شدی اونم ناگهانی... بزار از اول ماجرا رو تعریف کنم .عزیزم چند روز پیش یعنی 22خرداد که میشه جمعه من وبابایی تصمیم گرفتیم بریم یه مسافرت کوتاه مدت .اون روز دیر . تقریبا نزیک هشت بود . اماده شدیم و اول رفتیم روستای پدری من  کنده که داشبلاغ هم بهش میگن .یه روستای سرسبز وزیبا تو دل کوه که اب و هوای فوق العاده با طراوتی داشت که دل ادم زنده میشد . ساعت ده شب رسیدیم . رفتیم خونه بابا بزرگ بابایی که بهش میگیم چاپار بابا یه بابا بزرگ مهربون و دوست ...
28 خرداد 1394

تو یه رحمتی بودی از طرف خدا..

سلام مهربون دخترم . فاطمه جان تو هشت سالت شده .یعنی دیگه داری بزرگ وبزرگتر میشی. یعنی هر روز یه قدم به جلو پیشرفت . عزیزم تو رحمتی از طرف خدایی رحمتی که بعد از پنج سال پیوند منو بابایی شامل حالمون شد. یادمه .قبل از این که به این دنیای خاکی بیای .درست چهار ماه بود که مهمون دلم شده بودی با بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو بزاریم . اسمت شد فاطمه . میدونم که اخلاقت هم فاطمه گونه میشه انشااله .گلم اونم یه اسم قشنگ که تموم فرشته ها  به اسم زیبات میبالن . انگار بابایی تازه متولد شده بود. . وقتی فهمیدیم خدا یه دختر ناز وزیبا رو برامون هدیه داده .رفتیم برات کلی خرید کردیم یه سیسمونی کامل . مبارکت باشه گلم. تو هم انشاالله. مبارک ما باشی ....
18 خرداد 1394

به نام خدای مهربون

می نویسم با زیباترین احساس مادرانه ام برای گلهای همیشه بهار زندگیم عکس 3 روزه فرشته دوم زنگیمون حنانه این عکس معصومت رو موقعی گرفتیم که خاله نگارت تو رو حموم کرده بود لالا کردی .ای قوبون اون چهره پاکت بشم . که خیلی اروم نازی الانشم . خیلی مهربونی . مامان فدات ...
14 خرداد 1394

حنانه خانوم مامان

به نام خدای مهربون امشب اولین شبه که مینویسم برای دخترای گلم . از روزهای شیرین وزیبای کودکیتون .فاطمه عزیزم حنانه عزیزم . گلهای خوشبو دوستتون دارم من این وبلاگ رو از ته دل مادرانه ام مینویسم و تقدیم به دل پاک ومعصومتون ..... دلم برات بگه .جیگر مامان تو این عکس پنج ماهته.. حنانه جونم چهار ماهه بودی غلط میخوردی از شش ماهگیت راحت چهار دست و پا راه میرفتی خودت برای اولین با نشستی چجوری؟ یه روز دایی کیوانت اومده بود خونه ما نشسته بودیم تلوزیون تماشا میکردیم .تو ی عروسکم هم داشتی چهاردست وپا میرفتی که عقب عقب برگشتی نشستی. یه لحظه هممون خوشحال شدیم .از هشت ماهگی راحت مامان وبابا میگفتی. از ده ماهگیت هم ابجی فاطمتو (اجی) صدا میکردی .ا...
7 خرداد 1394

عکس اولین فرشته نازم

نازنینم قوربون اون چشمای نازت برم .فاطمه عزیزم هم خودت خوشگلی هم اسمت. دختر باهوش و وشلوغ اما خیلی مهربونی مامانی فدات ... این عکس خوشگلت رو تو پارک محله گرفتیم با هم رفته بودیم .داشتی دوچرخه سواری میکردی. تو این عکس چهار سالته .عزیزم دوستت دارم... ...
6 خرداد 1394
1